گر عشق شوی …

در خلوت شب باز نشستم که بیایی
هنگام سحر شد رخ مهتاب کجایی

تنگ است دلم در غم چشمان تو ای یار
دل گم شده در پیچ و خم زلف تو انگار

هنگام سحر تاب ندارم نگرانم
بگذار دمی با نگهت مست بمانم

تا ماه شدی در شب در شب من روح و روانم
ای وای دلم باز غم افتاده به جانم

جانی اگرم هست برای تو نگارم
گر ناز کنی دل بخرم حضرت یارم

گر عشق شوی شوق شوم از دل و جانم
بر باد دهد سبز سرم سرخ زبانم

غیر از تو نخواهم به خدا یار دگر من
اذعان کنم این بار و بار دگر من

بگذار که در وصف تو شعری بسرایم
امید به روزی که بمانی تو برایم

آشفته دلم تاب و توانم همه از تو
آذر بدهد جان و جهانم همه از تو

فرشته آذر

بنام عشق

 

زندگی اقیانوسی از اشعار و ابیات است که گاه برروی امواجی از غزل، دوبیتی یا رباعی و حتی عاشقانه هایی از جنس فراق یا وصال یا دلتنگی هایی از جنس امید و گاهی هم واژگانی زاییده دل بروی کشتی بنام عشق که گاه ما را از عظیم ترین امواج هم در امان نگاه میدارد، ما را همسفر خویش میکند. من هم به عنوان یکی از مسافران این کشتی، زندگی را بارها برروی این امواج سر به فلک کشیده تلخ وشیرین تجربه کرده ام که سوار بر کشتی عشق همچنان نظاره گر زیبایی های زندگی، این هدیه زیبای خالق عشق هستم.

 

فرشته آذر